داریوش

 

به نام خدا


                                        کارهای بزرگ داریوش

 

اما چهار کار داریوش، در نظر تمام مورخین امروزی دارای ارزش بسیار است و حتی ماخذهایی که امروز برای قضاوت در مورد زمامداران وجود دارد آن چهار کار را تحسین می نماید. کارهای مزبور عبارت است از : تغییر خط ایرانیان و رواج دادن الفبای آسان فینیقی و تعمیم آموزش و پرورش به طوری که همه مردم دارای سواد خواندن و نوشتن بشوند. دوم ترجمه کردن اوستا از زبان باختری به زبان فارسی دوره هخامنش (پهلوی هخامنشی)، سوم تغییر تقویم ایرانیان و تثبیت ایام تعطیل و اعیاد و سوگواری و فصول کشاورزی و درختکاری و آبیاری. چهارم وضع قوانین بر مبنای احتیاجات فوری و اجتماعی مردم و به وجود آوردن سازمان هایی برای اجرای آنها.

 

پرسپلیس

 

تغییر خط ایرانیان

 

 

 

سال 514 قبل از میلاد از لحاظ فرهنگی یکی از سال های بزرگ سلطنت داریوش است. چون در آن سال داریوش تصمیم گرفت که الفبای فنیقی را وارد خط فارسی نماید تا این که فارسی زبانان آنچه می خواهند بنویسند با الفبای فنیقی به رشته تحریر درآورند.

در همان سال داریوش تعلیمات عمومی را برای مرد و زن در ایران اجباری کرد و باید متوجه بود که آنچه او از اجباری کردن تعلیمات می خواست همان است که امروز می خواهند یعنی با سواد شدن مردم.

در اروپا اولین کسی که تعلیمات عمومی را اجباری کرد«ناپلئون بناپارت» به شمار می آمد ولی بعد از مرگش سازمانی که وی برای اجباری کردن تعلیمات عمومی به وجود آورد از بین رفت.

اما در شرق، داریوش پادشاه هخامنشی بیست و سه قرن قبل از ناپلئون تعلیمات عمومی را برای زن و مرد اجباری کرد و منظورش این بود که الفبای فنیقی، جای الفبای میخی را در خط فارسی بگیرد و الفبای

فنیقی همین الفبا است که امروز با آن در شرق و غرب (غیر از الفبای چینی و ژاپنی) می نویسند، اما داریوش نتوانست در زمان حیات خود ببیند که الفبای فنیقی جای الفبای میخی را بگیرد و عدم موفقیت داریوش دو علت داشت:

اول مخالفت موبدان ایران که با الفبای میخی انس گرفته بودند 

و متون مذهبی را با آن الفبا می نوشتند و دوم آماده نبودن زمان برای پذیرفتن آن رفورم بزرگ از طرف مردم.

واقعیت این است که ایرانیان نمی توانستند در آن موقع به ارزش تعلیمات اجباری پی ببرند و داشتن سواد را جز برای موبدان و کاتبان بی فایده می دانستند و داریوش لااقل بیست قرن از مردم زمان جلوتر بود و آنچه او می فهمید دیگران نمی فهمیدند.

مردم کمتر به ضرورت تغییر الفبا پی می بردند و الفبای میخی قدیم را برای رفع احتیاج خود کافی می دانستند. از یک طرف از جانب موبدان مقاومت می شد و از طرف دیگر از جانب مردم و آن مقاومت ها سبب گردید که الفبای فنیقی جای الفبای میخی را در دوره داریوش نگرفت و به همین جهت کتیبه هایی که از طرف داریوش نوشته شده با الفبای میخی تحریر گردیده که یکی از مهم ترین آنها کتیبه بیستون است.

اما بذری که داریوش کاشت بعد بارور شد و در دوره جانشین او خواندن و نوشتن با الفبای فنیقی طوری وسعت به هم رسانید که سربازان خشایارشا پسر داریوش که با او به یونان رفتند با سواد بودند و چون زن و مرد تحصیل می کردند، لذا زن ها هم مانند مردان می خواندند و می نوشتند و الفبای میخی به کلی منسوخ شدو به همین جهت از نیمه سلسله هخامنشی به بعد حتی یک کتیبه وجود ندارد که با خط میخی نوشته شده باشد.

 

تغییر تقویم ایرانیان و ترجمه کردن اوستا

 

ایرانیان قدیم مثل تمام اقوام باستانی به تاثیر ستارگان در زندگی انسان، عقیده داشتند بدون این که به جنبه خرافی آن معتقد شوند و امروز هم ما نمی توانیم منکر تاثیر ستارگان در زندگی انسان باشیم به دلیل این که همه چیز ما از خورشید است (اگر فرض مربوط به جدا شدن زمین از خورشید صحت داشته باشد) و وقتی ما آب می نوشیم در واقع خورشید را می نوشیم.

چون ایرانیان مثل تمام اقوام باستانی ستارگان را در سرنوشت انسان موثر می دانسته اند، در صدد برآمدند که آنها را بشناسند و حرکاتشان را در نظر بگیرند و حساب کنند.

تردیدی وجود ندارد که در ایران هم مثل سایر کشورهای دنیای قدیم در آغاز حرکات ماه به خوبی شناخته شد و مدتی گذشت تا اینکه ایرانیان فهمیدند که خورشید در مدت یک سال یک بار دور زمین می گردد(به عقیده قدما که زمین را ثابت و آفتاب را متحرک می دانستند) و بعد از این که دانسته شد که خورشید سالی یک بار دور زمین می گردد عدد دوازده به ذهن اقوام قدیم رسید.

بعضی می گویند که عدد دوازده از این جا به دست آمد که قدما دریافتند که خورشید هنگامی که به دور زمین می گردد از دوازده برج می گذرد و در هر یک از آن برج ها سی روز یا قدری بیشتر توقف می نماید.

ایرانیان عقیده داشتند که «اهورامزدا» دنیا را در دوازده هزار سال قبل به وجود آورد و ایران در دوازده هزار سال پیش به وجود آمد و مبدا تاریخ دنیا دوازده هزار سال قبل است(که آن دوازده هزار سال در سال 1232 میلادی مطابق با سال 630 هجری قمری خاتمه یافت) و لذا اینک هزاره اول از دوازده هزار سال دوم است که از عمر ایران می گذرد.

با این که عدد دوازده نزد اقوام محترم بود به طوری که «آلبر شامپودر» مورخ فرانسوی ضمن شرح تاریخ سلطنت داریوش می گوید ایرانیان قبل از هخامنشیان سال را به ده ماه تقسیم می کردند و بنابراین هر یک از ماه های ایرانیان سی و شش روز داشته و می دانیم که سال سیصد و شصت و پنج روز است و ایرانیان پنج روز مزبور را به آخرین ماه سال می افزودند و آن را چهل و یک روز محسوب می نمودند و بعد از انقضای آن ماه، «نوروز» فرا می رسید و آن را جشن می گرفتند.

داریوش در کتیبه بیستون که در آغاز سلطنت او، شاید در سال هفتم یا هشتم سلطنت نقش شده از 9 ماه اسم می برد که قبل از سلطنت وی جزء ماه های دهگانه ایرانیان بوده است.

همان طور که داریوش برای ساختن کاخ پرسپولیس بهترین معماران دنیای قدیم را به فارس برد و بهترین استادکاران و کارگران صنعتی و هنری را به کار واداشت، برای این که تقویم ایران را عوض کند یک هیئت از دانشمندان مصری و بابلی را در پازارگاد جمع آوری کرد.

در ایران هم دانشمندان نجومی بودند و منجمین ایرانی هم در آن هیئت و به قول امروزی ها در آن کمیسیون یا کمیته شرکت کردند و ریاست هیئت با یک دانشمند بابلی بود به اسم «دنی تون».

داریوش به منجمین گفته بود که تقویمی را تدوین کنند که شماره ایام سال همواره مساوی باشد و جشن نوروزی و اعیاد مذهبی تغییر نکند و هر کس بداند که هر جشن در چه روز و چه فصل می باشد.

با این که داریوش جهت تدوین تقویم جدید از دانشمندان مصر و بابل دعوت کرد که به فارس بروند نمی خواست که تقویم ایران را به ملل دیگر تحمیل نماید.

قبل از اینکه داریوش به سلطنت برسد، به کمبوجیه (کبوجیه) پادشاه ایران گفته بود که تقویم باید تغییر کند اما کمبوجیه جرئت نمی کرد که مبادرت به تغییر تقویم نماید برای این که از مخالفت موبدان می ترسید. آنها چون عادت به تقویم قدیم و ماه های سی و شش روزی کرده بودند نمی توانستند این عادت را تغییر بدهند.

بعد از اینکه دانشمندان ستاره شناس مدتی بحث کردند موافقت نمودند که سال به دوازده ماه تقسیم 

شود و شش ماه اول سی و یک روز باشد و پنج ماه دیگر سی روز و آخرین ماه سال بیست و نه روز، و هر پنج سال یک مرتبه آخرین ماه سال سی روز شود که امروز می گویند سال مزبور کبیسه دارد.

تغییر تقویم را موبدان نپذیرفتند و آن را مخالفت با قوانین الهی دانستند که مجموعه آنها در کتاب «اوستا» جمع آوری شده بود.

دانشمندان نجومی که در فارس گرد آمدند تا این تقویم جدید را تدوین نمایند، نمی توانستند قوانین الهی را بخوانند تا این که بدانند آیا تغییر دادن تقویم مغایر با قوانین الهی هست یا نه؟ خود داریوش هم قادر به خواندن قوانین الهی نبود زیرا کتاب اوستا را به زبان باختری یعنی زبانی که در شمال ایران (قسمت شمالی خراسان و قسمتی از ترکستان امروزی) رواج داشت نوشته بودند.

هیچ کس غیر از موبدان فارس نمی توانست کتاب اوستا را بخواند و احکام آن را بفهمد و علمای مذهبی هر چه راجع به احکام کتاب اوستا می گفتند حجت بود و همه باید آن را بپذیرند حتی مردانی چون کوروش و داریوش.

این بود که داریوش بعد از این که تقویم جدید را در ایران برقرار کرد و مواجه با مخالفت شدید موبدان گردید تصمیم گرفت که اوستا را به زبان فارسی ترجمه کند تا این که هر فارسی زبان بتواند آن را بخواند.

بعضی از مورخین قدیم یونانی نوشته اند داریوش دستور داد که اوستا را به زبان های دیگر ترجمه کنند تا این که اقوام دیگر کیش ایرانیان را بپذیرند. این موضوع صحت ندارد و کوروش و داریوش در تمام مدت سلطنت اقدامی برای بسط دادن دین مزدا پرستی در اقوام دیگر نکردند برای این که هر دو طرفدار آزادی مذهب بودند و عقیده داشتند هر قوم باید آزاد باشد که از هر مذهب که میل دارد پیروی نماید.

بدون تردید داریوش اوستا را از زبان باختری به زبان فارسی ترجمه کرد تا این که حق انحصاری موبدان از لحاظ استنباط و نقل قوانین الهی از بین برود و همه بتوانند احکام را بخوانند و بفهمند.

دایره المعارف بریتانیکا در چاپ نهم خود که در آن مسایل تاریخی بیش از مسایل دیگر وجود دارد نوشته است که وقتی داریوش دستور داد که اوستا ترجمه شود، و به فارسی برگردانیده شد اسم فارسی اوستا «زند» گردید. ولی این نوشته که ماخذ آن در دایره المعارف بریتانیکا ذکر شده صحت ندارد چون زند تفسیر کتاب اوستا است و در دوره ساسانیان آن را نوشتند و بین دوره داریوش و دوره ای که زند نوشته شد چندین قرن فاصله وجود دارد.

علت نوشتن زند هم در دوره ساسانیان این بود که دیگر کسی کتاب اوستا را که به زبان فارسی هخامنشی نوشته بودند نمی فهمید چون بعد از این که اسکندر وارد ایران شد و سلسله هخامنشی منقرض گردید، زبان فارسی از بین رفت و زبان یونانی جای آن را گرفت و مردم به زبان یونانی تکلم می کردند و می نوشتند.

در دوره چهارصد ساله اشکانیان زبانی در ایران متداول شد و آن را پهلوی اشکانی می گفتند. از آن زبان کتاب و کتیبه ای نمانده تا این که معلوم شود چگونه بوده است.

در هر صورت وقتی ساسانیان روی کار آمدند زبان فارسی دوره هخامنشیان یک زبان مرده به شمار می آمد، لذا اوستا را از آن زبان به زبان فارسی ساسانی ترجمه و تفسیر کردند.

علت تفسیر هم این بود که مردم مفردات کتاب اوستا را که در دوره هخامنشیان مشهور بود نمی فهمیدند و آنهایی که دست به کار ترجمه اوستا زدند مجبور شدند کلمات و جملات را علاوه بر ترجمه تفسیر هم بنمایند تا این که مردم قادر باشند معنی قوانین الهی را بفهمند.

راجع به این که اوستا از زبان باختری به زبان فارسی ترجمه شد(نه از فارسی به زبان های دیگر) یک سند تاریخی وجود دارد که ارزش آن از روایت هزار هزار مورخ غربی و شرقی بیشتر می باشد و آن کتیبه «بیستون» است. داریوش در کتیبه بیستون می گوید:

        «کتاب قوانین الهی (یعنی اوستا) را از زبان باختری به فارسی ترجمه کردم تا این که همه بتوانند آن را بخوانند و بفهمند».

اوستای امروز یک چهارم اوستای قدیم است و سه چهارم کتاب بر اثر تهاجمات از بین رفت.

ترجمه کتاب اوستا کار یک نفر نبود یا یک نفر نمی توانست در مدتی کوتاه آن کتاب را ترجمه کند. این بود که داریوش چندین مترجم را مامور ترجمه اوستا از زبان باختری به زبان فارسی کرد و مترجمین مزبور به ریاست یک موبد ایرانی به اسم «فراورد» یا «فرورد» مشغول ترجمه شدند و فرورد از بین موبدان بزرگ تنها کسی بود که از رفورم های داریوش در مورد تقویم جدید و ترجمه اوستا طرفداری می کرد و دیگران بدون استثنا با داریوش دشمن شدند، زیرا خطر ترجمه اوستا به زبان فارسی برای آنها بیش از خطر تغییر تقویم بود. تغییر تقویم فقط عادات آنها را تغییر می داد اما ترجمه اوستا به زبان فارسی آن کتاب را از انحصار آنها بیرون می آورد.

داریوش برای ترجمه اوستا به زبان فارسی خیلی خرج کرد. معهذا گفته گزنفون مورخ یونانی مشعر بر این که داریوش برای ترجمه اوستا هزار تالان طلا خرج کرد، اغراق به نظر می رسد.

تالان دوره هخامنشی به قول نیکلسون فقید دانشمند شرق شناس انگلیسی چهارصد لیره انگلیسی بوده است که از لحاظ وزن طلا و بها با تالان یونانی و رومی فرق داشته و اگر گفته گزنفون درست باشد داریوش برای ترجمه اوستا به فارسی چهارصد هزار لیره انگلیسی خرج کرد و این رقم توام با مبالغه به نظر می رسد. اما گزنفون از آن دسته از مورخین است که تصور کرده داریوش کتاب اوستا را به زبان اقوام دیگر ترجمه کرده است و تصور نمی شود که ترجمه کتاب از باختری به فارسی این قدر خرج داشته است.

بعد از این که اوستا ترجمه شد معلوم گردید که در آن کتاب چیزی وجود ندارد که مغایر با تغییر تقویم باشد و خیال داریوش آسوده گردید.

ترجمه اوستا به فارسی از لحاظ معنوی خیلی اثر داشت و سبب کاهش نفوذ موبدان گردید، بدون این که احترام آنها را نزد ایرانیان از بین ببرد.

بعد از خاتمه ترجمه اوستا داریوش، رییس کمیسیون ترجمه کتاب را «موبد بزرگ» کرد و وی به پاس خدمتی که نموده بود در راس تمام موبدان قرار گرفت. از آن به بعد در تمام سفرها اعم از سفرهای عادی یا سفرهای جنگی، اوستای فارسی با داریوش بود و آن را می خواند و از احکام آن کتاب الهام می گرفت.


سدسازی داریوش در هندوستان

 

کشور هندوستان در دوره داریوش از کشورهای امپراطوری ایران بود، ولی سلاطین محلی داشت و به اصطلاح ایران خودمختار به شمار می آمد. داریوش بر تمام هندوستان تسلط نداشت و بعد از او هم کسانی که به هندوستان قشون بردند، از اسکندر و سلطان محمود غزنوی و تیمور لنگ گرفته تا نادرشاه، بر تمام هندوستان مسلط نشدند، مضاف بر اینکه در قدیم کشور «بیرمانی» هم جزء هندوستان بود و تا این اواخر یعنی تا جنگ جهانی دوم از ایالات هندوستان به شمار می آمد.

منطقه ای که در دوره داریوش جزء امپراطوری ایران به شمار می آمد منطقه سند و پنجاب بوده است و در این منطقه، در مدتی کوتاه، دوبار قحطی شد و در فصل تابستان که فصل «برسات» یعنی فصل باران است، باران نبارید، در حالی که رودهای پر آب که از کوه های شمال هندوستان سرچشمه می گرفت در کشور جاری بود و به سوی دریا می رفت.

داریوش تصمیم گرفت که برای مبارزه با قحطی در هندوستان (که تا این اواخر هم برای ملت و دولت هند تولید مزاحمت می کرد) مبادرت به یک اقدام اساسی کند و یک آب شناس برجسته به اسم «استیلاکس» را که در سازمان آب ایران کار می کرد و از لحاظ نژادی یونانی بود، با یک هیئت به هندوستان فرستاد تا این که رود بزرگ سند را مورد معاینه قرار دهد و گزارشی تهیه نماید مشعر بر اینکه در چه قسمت ها از آن رود بزرگ و پر آب می توان سد ساخت.

استیلاکس با هیئت مزبور به هندوستان رفت و رودخانه سند را از سرچشمه تا مصب آن (نزدیک کراچی امروزی) مورد معاینه قرار داد و گزارشی برای داریوش تهیه کرد که گویی آن گزارش را امروز یک متخصص جغرافیایی و آب شناسی که فارغ التحصیل یکی از دانشگاه های این عصر می باشد تهیه کرده است.

یکی از قسمت های جالب توجه و شگفت آور گزارشی که راجع به رودخانه سند به داریوش تقدیم شد این می باشد که استیلاکس مواضع رودخانه سند را در طول آن رودخانه از روی نصف النهار بابل اندازه گرفته و می گوید که فلان موضع از رودخانه در فلان درجه طول نصف النهار بابل قرار گرفته است.

این گزارش خواندنی مفصل است و ما برای اینکه زمینه به دست خوانندگان بیاید و بدانند در شرق چه مردانی در قدیم وجود داشته اند قسمتی از آن را در ذیل نقل می کنیم :

«رودخانه سند از کوه کیلات که یکی از کوه های هیمالیا می باشد سرچشمه می گیرد و بعد از این که بیست فرسنگ جاری شد رود دیگری که از کوه سوتلج(همچنان از کوه های هیمالیا) جاری می شود به آن ملحق می گردد.

خط سیر رود سند در طول پنجاه فرسنگ از سرچشمه به بعد در امتداد شمال غربی می باشد و در این پنجاه فرسنگ رودخانه سند را به اسم سنگاب می خوانند. آنگاه رودخانه دیگری که از مشرق می آید و موسوم است به رودخانه گر به آن ملحق می شود و بعد از ده فرسنگ در امتداد رود سند وارد سرزمین کشمیر می گردد.

در آنجا خط سیر رودخانه سند عوض می شود و راه مغرب و آنگاه جنوب غربی را پیش می گیرد و وارد دره ای می شود که جزء دره های قسمت غربی جبال هیمالیا است و آن دره در بعضی از نقاط چهار هزار ذرع عمق دارد.

رود سند در طول چهل فرسنگ از آن منطقه کوهستانی عبور می کند و ما نتوانستیم در آن منطقه رودخانه را تعقیب کنیم، برای این که در آن منطقه کوهستانی راه عبور وجود ندارد، لذا کوه را دور زدیم و در منطقه ای به نام «دربند» که رودخانه سند از کوهستان خارج می گردد به آن رسیدیم و دربند ابتدای کشور «پنجاب» است.

تا اینجا هیچ یک از مناطق رودخانه سند برای سدسازی مناسب نیست. چون علاوه بر این که آب رودخانه کم است، ساختن سد بدون فایده می باشد، زیرا در طرفین رودخانه زمین قابل کشت وجود ندارد تا با آب رودخانه مشروب شود.

رود سند در منطقه پندی(امروز راول پندی) آب رودخانه کابل را دریافت می کند و آن رودخانه از راه معبر خیبر از افغانستان می آید. ارتفاع رودخانه سند در سرچشمه پنج هزار و پانصد ذرع است، ولی بعد از اینکه وارد پنجاب شد ارتفاع رودخانه خیلی کم می شود و خط سیر رودخانه در سرزمین پنجاب جنوبی است و از مغرب پنجاب عبور می نماید.

در مشرق پنجاب یک رود به اسم «جومنه» وجود دارد و بین آن رود و رودخانه سند پنج رود دیگر هست به اسامی جهلوم، شناب، راوی، بیاس و سوتلج و به مناسبت این پنج رود است که کشور مزبور را پنجاب می خوانند یعنی دارای پنج رود.

این پنج رودخانه به هم ملحق می شوند و رود بزرگ پنج ناد، یعنی پنج آب را به وجود می آورند. پنج ناد که رودی عظیم می باشد در منطقه «میتان کوت» که با دریا یکصد و شصت و دو فرسنگ فاصله دارد به رود سند می پیوندد.

وسعت رودخانه سند قبل از اینکه به رودخانه پنج ناد ملحق شود ششصد ذرع است و آب آن با سرعت سه فرسنگ در ساعت حرکت می کند.(هر ساعت دوره داریوش دو ساعت امروزی بوده است) و عمق رودخانه چهار تا پنج ذرع می باشد.

عرض رودخانه پنج ناد، قبل از این که به رودخانه سند ملحق گردد هزار و هفتاد و پنج ذرع است و عمق آن چهار یا پنج ذرع می باشد اما آبش با سرعت کم و هر ساعت یک فرسنگ و یک چهارم حرکت می نماید.

بعد از این که دو رود بزرگ به هم ملحق شدند، عرض رودخانه سند به دو هزار ذرع می رسد و در موقع طغیان عرض آن از شش هزار ذرع تجاوز می نماید و عمق رودخانه در بعضی از نقاط به هشت ذرع می رسد و سرعت آب ساعتی شش فرسنگ می شود و در تمام فصول سال آب رودخانه سند خشک تر از هوا می باشد و موقع طغیان رودخانه آغاز بهار است و در ماه پنجم هر سال طغیان رود سند به انتها می رسد.»

ما در این گزارش از ذکر مواضع که با نصف النهار بابل اندازه گیری شده خودداری کردیم که باعث کسالت خوانندگان نشود و همچنین از ذکر مناطقی که برای سدسازی مناسب قلمداد شده خودداری نمودیم.

در متن گزارش، میزان آب سند در رودخانه های دیگر با «سنگ» اندازه گیری شده و یک سنگ آب، عبارت بوده است از آبی که از وسعتی به طول و عرض و ارتفاع یک وجب متوسط در یک ثانیه عبور کند.

در متن گزارش، انواع ماهی ها که از رودخانه سند صید می شود و انواع جانوران که در سواحل آن رودخانه زندگی می کنند، ذکر گردیده و راجع به مصب رودخانه سند در جایی که وارد دریا می شود توضیح مفید داده شده و استیلاکس می گوید که نزدیک دریا رودخانه سند یک دلتای وسیع را که وسعت آن بیش از یکصد فرسنگ مربع است تشکیل می دهد و شاخه های رودخانه، وقتی وارد دریا می شوند، قسمتی از ساحل به طول چهل و دو فرسنگ را اشغال می نمایند و در مصب رودخانه یک جنگل انبوه از انواع درختان گرمسیری وجود دارد و امروزه بعد از دو هزار و پانصد سال وقتی ما این گزارش را می خوانیم، نمی توانیم از ابراز تحسین در مورد تهیه کننده آن خودداری نماییم.

هرودوت نوشته است که داریوش، استیلاکس را از این جهت به هندوستان فرستاد تا ببیند که در کجای رود سند می توان کشتیرانی کرد، در صورتی که لااقل دو هزار سال قبل از این که داریوش به دنیا بیاید در رود سند کشتیرانی می کردند و مردم می دانستند که کجای آن رود قابل کشتیرانی هست و کجای آن قابل کشتیرانی نیست. منظور داریوش از فرستادن استیلاکس به هندوستان این بود که مقابل رودهای هندوستان سد بسازد و آب رودخانه ها را به اراضی قابل کشت سوار کند تا این که در سنواتی که باران نمی بارد مردم دچار قحطی نشوند و آن کار را هم کرد و جلوی بروز قحطی را در هندوستان گرفت.

نمی توان قبول کرد که مردی چون هرودوت در مورد علت مسافرت استیلاکس به هندوستان اشتباه کرده باشد، خاصه آن که هرودت مدتی در ایران می زیست و تاریخ ایران را از مراجع مطمئن ادراک می کرد.

بعضی از مترجمینی که در قرن پانزدهم میلادی یه بعد 9 جلد تاریخ کتاب هرودت را به زبان های اروپایی ترجمه کرده اند می گویند که وی بعد از این که تبعه ی یونان شد در بعضی از کتاب های خود دست برد و پاره ای مطالب را تغییر داد.

موضوع علت مسافرت استیلاکس به هندوستان هم ممکن است از آن تغییرات باشد و هرودت واقعیت را در تاریخ قلب کرده است.

پروفسور «راولین سون» انگلیسی استاد تاریخ یونان قدیم در دانشگاه اوکسفورد و نویسنده مقاله مربوط به هرودت در دایره المعارف بریتانیکا عقیده دارد که هرودت قسمتی از حقایق را دیگرگون کرده است.

وقتی هرودت به ایران آمد کاخ پرسپولیس نزدیک به اتمام بود و هرودوت طوری مجذوب عظمت و زیبایی آن کاخ گردید که مدت دو ماه هر روز برای تماشای آن کاخ می رفت، اما امروز در تاریخ او از عظمت و زیبایی کاخ پرسپولیس چیزی نمی بینیم . هرودوت یک سال در ایران توقف کرد و با عده ای از دانشمندان و هنرمندان ایران مذاکره کرد و تاریخ ایران را اگر در آن موقع ننوشته باشد باری، مواد تاریخی مربوط به ایران را در آن موقع به دست آورد.

حفر کانال سوئز در مصر

ترعه سوئز مهمترین راه دریایی در دوران هخامنشیان وهمچنین طی بسیاری از قرون اعصار، حفر راه آبی قابل کشتیرانی بین دریای احمر ومدیترانه است که افتخار آن برای همیشه از آن ایران وشاهنشاه بزرگ آن داریوش کبیر خواهد بود. درکتاب (( تمدن هخامنشی )) چگونگی حفر ترعه وکتیبه های مربوط به آن بدین شرح آمده است:

حفر ترعه ای که دریای احمر را از راه آبی رود نیل به دریای مغرب متصل می ساخته وباز کردن این راه مهم دریایی یکی از شاهکارهای داریوش بزرگ است،که علاقه وبصیرت فراوان او با ایجاد راههای سهل و کوتاه دریایی وتوسعه اموربازرگانی واتصال قسمتهای مختلف شاهنشاهی ، عظمت وقدرت امپراتوری بزرگ هخامنشی را تضمین می کرد. البته ترعه ای که داریوش حفر کرد با ترعه کنونی که در سال 1869 توسط مون فردیناند دولسپسMon Ferdinand Delespes حفر شد و به اتمام رسید ، کمی اختلاف دارد ، زیرا ترعه کنونی از پورت سعید شروع وبه خلیج سوئز منتهی می شود ، در حالیکه ترعه داریوش کبیر ازقدری بالاتر از بوباستیس Bubastis شروع شده وبه رود نیل می پیوست پس از عبور از وادی تومیلت Tumilat در نزدیکی سوئز به دریای احمر ملحق می شد. آنچه از گفته های مورخین قدیم بر می آید چنین است:

از دوره سلطنت میانه مصر ( 1788 – 2160 ق. م ) ترعه ی بینبوباستیس ( یکی از شاخه های دریای نیل) ودریای سرخ شبیه به آنچه داریوش حفر کرده بود ، گویا در حدود 1300 سال پیش از میلاد مسیح توسط یکی از فراعنه مصر معاصر حضرت موسی علیه السلام حفر می شود. ولی گل ولای آنرا بتدریج پر می سازد. بعد نخائو Nechao فرعون مصر در اواخر سده هفتم قبل از میلاد (609 پ م) مجدداً به این خیال می افتد ودستور پاک کردن وحفر مجدد آنرا می دهد. لیکن بنا به گفته (دیودر) سیسیلی ، مصریان به تصور آنکه اگر این راه باز شود آب دریای سرخ مصر را فرا خواهد گرفت کانال را پر می کنند وعملیات حفاری بلااقدام می ماند. هرودوت علت عدم توفیق نخائو را در حفر کانال ، خبر وقوع سوئی را نوشته که کاهنان پیش بینی کرده بودند ، ولی " دیودور" علت را چنین ذکر کرده است وتصور کردند که مهندسین درحین عمل متوجه شدند که سطح بحر احمر بلندتر از دلتای نیل ومصر است و تصور کردند که چنانچه این راه باز شود آب شور رود نیل ، مصر را در خود غرق خواهد کرد ، بعضی نیز علت متوقف ماندن کار را هزینه زیادی که حفر کانال در برداشته ، نوشته اند. پس از آنکه درزمان کمبوجیه سال 525 پیش ازمیلاد مصر، ضمیمه شاهنشاهی هخامنشی گردید ، هنگام پادشاهی داریوش بزرگ به موازت سایر کارها ی اساسی از دو لحاظ حفر این کانال و احداث این راه دریایی کوتاه و آسان نظر شهریار سیاستمدار وکاردان هخامنشی را به خود جلب کرد. یکی از نظر لشکر کشی تا نیروی دریایی ایران بتواند به

سهولت از کرانه های خلیج فارس وبحر عمان و اقیانوس هند به کرانه های دریای مدیترانه وبحر اسود وآسیای صغیر و بحر الجزایر برسد. دیگر از نظر اقتصادی و حمل کالاهای فراوان بازرگانی مصر به سایر کشورهای تابعه هخامنشی. زیرا مصر علاوه بر اینکه خود مال التجاره زیادی داشت که باید به سایر کشورهای شاهنشاهی حمل می شد , چون سر راه آفریقا قرار گرفته بود , انبار کالاهای حبشی وسودانی شده بود که حمل آن برای رفع نیازمندیهای سایر قطعات این دولت پهناور لازم بود*. بنابراین پیوستن این راه دریایی فوق العاده ضروری وسودمند تشخیص داده شد . وتوهم اینکه آب دریای احمر مصر را غرق خواهد کرد ,با دلائل دانشمندان ایرانی از فکر مصریان خارج گردید. قبل از احداث این راه دریایی از راه خلیج فارس و فرات به سوریه و از آنجا یا از شهر "صور" توسط کشتی ، یا از راه فلسطین وشبه جزیره سینا به مصر میرفته اند . راه دومی چون از کویر بی آب وعلف می گذشت بواسطه فقدان آب باعث زحمت مسافرین و کاروانها بود ، و حتماً بایستی مقدار آب کافی برای وقتی که از کویر می گذرند همراه داشته باشند واین البته مشکل ومستلزم ناراحتی هایی بود. اما کمبوجیه برای فتح مصر از همین راه رفت.

در کتیبه های سومری واکدی مربوطه به هزاره سوم پیش از میلاد ازارتباط دریایی بین النهرین با دیلمون dilmun و مغان mogan (مغان را برخی عمان امروزی دانسته اند که صادر کننده سنگهای سیاهی جهت ساخت مجسمه خدایان سومرواکد بوده است) وملوخه یادی شده و در کتیبه لاگاش مربوط به زمان شول ژی Shoulgi حدود (2263-2310 پ .م) از کشتی سازان مغان ذکری رفته است .

کشتیهای بازرگانی کشورهای تابعه شاهنشاهی هخامنشی در زمان داریوش بزرگ علاوه برناوهای سرباز بر دریاها ورودها بطور فراوان در رفت وآمد بوده است- کشتیهای بزرگ به ظرفیت 300 تا 500 تن مخصوص عبور از دریاها وکشتیهای کوچک برای عبور از رودها مثل دجله وفرات وسند ونیل از 100 تا 200 تن ظرفیت داشته است.

داریوش کبیر با توجه به اهمیت راههای دریایی ، مخصوصا ًاین راه در اواخر سده ششم پیش از میلاد ، دستور حفر ترعه را صادر کرد وبیادبود این کار بزرگ و پرارزش لوحه ای سنگی با خطوط میخی ، پارسی ، بابلی ، مصری ، عیلامی در آنجا نصب کرد که در سال 1866 میلادی در شلوف الترا به 33 کیلومتری کانال ، کمی بطرف غرب ترعه امروزی بدست آمد. روی این لوحه سنگی نقش دو نفر حجاری شده و در وسط آن اسم داریوش به چشم می خورد . طرف دست راست کتیبه ای بدین شرح کشف شده است : بخط فارسی 6سطر – عیلامی 4 سطر – بابلی 3 سطر – وکتیبه دیگری حاوی اطلاعاتی راجع به حفر کانال با متن فارسی در 12 سطر وجود دارد که زیر آن عیلامی است وهفت سطر آن بیشتر سالم نمانده است و بقیه با متن بابلی که شاید زیر عیلامی بوده ، احتمالاً از بین رفته است . از طرف دیگر لوح کتیبه مفصل تری بخط وزبان مصری نقش شده ... مفاد ترجمه بشرح زیر می باشد:

بند اول "خدای بزرگی است اهورا مزدا که این سرزمین را آفریده ، که آسمان را آفریده ، که بشر را آفریده ، که خوشی را به بشر داده ، که داریوش را شاه کرده ، که داریوش را به شاهی رسانده که بزرگ است واسبان ومردان خوب دارد."

بند دوم " منم داریوش شاه ، شاه شاهان ، شاه کشورهائیکه از تمام نژادها مسکون است ، شاه این سرزمین بزرگ تا آن دورها ، پسر ویشتاسب هخامنشی "

بند سوم " من پارسی هستم . بهمراهی پارسیان مصر را گرفتم . امر کردم این کانال را بکنند .از (پی رو ) نیل که از مصر جاری است تا دریائیکه از پارس بدان روند این ترعه کنده شد .چنانکه فرمان دادم کشتیها از مصر بوسیله این کانال بسوی پارس روانه شدند ، چنانکه اراده من بود ."

نوشته دیگر فقط نام داریوش را بر خود دارد ، ولی کتیبه بعدی حاوی عباراتی است بدین مضمون : "من هستم داریوش شاه ،شاه شاهان ، شاه کشورهائیکه از تمام نژادها مسکون است .شاه این سرزمین بزرگ تا آن دورها ، پسر ویشتاسب هخامنشی ."

در کتیبه مصری نقش درایوش مانند فراعنه مصر تزئین شده .صورت او زیرقرص آفتاب بالدار خدایان دو نیمه نیل است ودو قسمت مصر اولیا وسفلا را در زیر اسم بهم اتصال داده اند و اسامی کشورهایی که تاج داریوش (به مصری آن تریوش ) بوده اند ،نوشته شده وبدینوسیله خواسته اند بنمایانند ، که داریوش از فراعنه سلسله هیجدهم که مقتدرترین سلسله مصر بشمار می روند ، برتر بوده است . متأسفانه نام بعضی از کشورها که ممکن بود تردیدی را که در زمینه بعضی از اسامی کتیبه نقش رستم وجود دارد ، مرتفع سازد حک شده است وخوانده نمی شود .

نمایندگان کشورهای تابعه دراین نقوش زانو بزمین زده اند و درحال کرنش وخضوعند . و همانطور که در نقوش آرامگاههای شاهان منظور شده ، مقام اول را پارسیها وبعد مادیها ودر مرحله آخر اسکاها دارند . کتیبه به همان فرم واصول فراعنه مصر نوشته شده وعباراتی از آن بشرح زیر است :" آن تریوش (داریوش) که زاده الهه نیت ( مادر خدایان مصری ) خانم سائیس است .انجام داد تمام چیزهایی را که خداوند آغاز کرد . آقای همه چیز که قرص آفتاب را احاطه کرده است ، وقتی که در شکم مادر قرار داشت وهنوز بزمین نیامده بود ، نیت او را پسر خود داشت ... امر کرد به او ... دست خود را با کمال بسوی او برد تا دشمنان او را برافکند . چنانکه از برای پسر خود
(زاده نیت خدای آفتاب درخشنده ) کرد ...او قوی شوکت است . او دشمنان خود را در تمام ممالک ناود می کند . شاه مصر علیا وسفلی آتریوش که الی الابد پاینده است ، شاهنشاه بزرگ پسر ویشتاسب هخامنشی ، او پسر اوست (یعنی پسر نیت است ) قوی وجهانگیر است . تمام بیگانگان با هدایای خود رو به او می آورند وبرای او کار می کنند ..."

کتیبه ازاینجا ببعد ضایع ومحکوک شده است , فقط کلماتی که از آن خواناست می رساند که داریوش دانشمندان وحکمای مصر را به حضور پذیرفته واز آنها پرسشهائی کرده است.

اسم کوروش نیز در این کتیبه است, ولی در شکلِ بیضی نیست. زیرا فقط نام شاهان مصر را دربیضی می گذاشته اند . ضمن کشورهای تابع شاهنشاه هخامنشی صحبت از کشوری است بنام ((شیا)) که محققین تصور کرده اندکه همان ((سبا)) باشد واز کشتیهائی که باید برای تحقیقات به دریاها برود نیز ذکری شده است .

بطور کلی 117 نوشته مصری مربوط به دوران پادشاهی هخامنشیها بر مصر وروی سنگ ولوح ومهر ومهره وظروف سنگی وفلزی به خط قدیم مصر (هیروگلیف) پیدا شده است. قسمت بسیار جالب در این کتیبه ها این است که هر جا از شاهان هخامنشی وکشورهای آریایی تابعه شاهنشاهی نامی برده شده , بجای علامت حرف (را ء) معمولی خود ، اکثراً حرف راء در این اسماء را بصورت شیر نشسته ای نقش کرده اند واین تغییر علامت نسبت بحرف ((راء)) فقط برای نام پادشاهان وملل آریایی از قبیل هریو (هرات) هرخوانی (رخج) زرنگ (سیستان) خوارزم – باختری- ارمینا- پارس به چشم می خورد . ودرقسمت نام پادشاهان در سالهایی که کشور مصر منقلب شده وسر از اطاعت ایرانیها پیچیده بود , این تغییر حرف ((راء)) رعایت نشده است وآنرا بصورت اصلی خود نوشته اند . دقت وبررسی کافی در این تغییر علامت - یعنی شیر نشسته بجای علامت معمولی راء بر محققین معلوم داشته است که در دنیای باستان شیر را مظهر ونمودار ایران وایرانی واز مختصات وعظمت آنها می دانسته اند.

در کتیبه های مصری نام شش تن از شهریاران هخامنشی ؛ کوروش کبیر – کمبوجیه- داریوش اول - خشایارشاه - اردشیر اول و اردشیر دوم و اردشیر سوم تا کنون دیده شده است.

هرودوت ضمن توصیف این کانال می نویسد: ((حفر ترعه سوئزبوسیله متی اول (1298-1318-ق.م) آغاز شد. رامسس دوم (1232-298-ق.م) ونخائوا (594-609ق.م) آنرا ادامه دادند وداریوش کارآنرا تمام کرد. طول این ترعه بمسافت چهار روز راه است ویکصد وبیست هزار نفر کارگر مصری در عهد نخائو پسر پسامتیک برای حفر آن کار می کرده اند . ودر جای دیگر می گوید : "نخائو ترعه راکند ، ولی موفق به اتمام آن نشد وداریوش شاهنشاه ایران آنرا تمام کرد". استرابو می نویسد: "ترعه سوئز بدواً بوسیله سزسزیس کنده شده."

عرض ترعه قبل از داریوش بحدی بود که دو ناو که هر کدام سه دسته پاروزن داشته اند ، پهلو به پهلو از آن میگذشته اند وطولش ازبوباستیس تا دریای سرخ چهار روز راه بوده است . پشوتن جی.پ.ب. لسارا نویسنده کتاب " ایران واهمیت آن در ترقی وتمدن بشر" راجع به این کتیبه چنین توضیح می دهد : یک کتیبه در سال1799 بوسیله ((م. رزیر M.ROZIERRE در شمال سوئز وکتیبه دیگری بوسیله ((دیو بلیزر)) M.DERILLIERS بدست آمد وبعد در مارس 1866 در ضمن حفر ترعه کنونی ((م. چارلس دولسپس CHARLESDE LESPES پسر فردیناند دولسپس )) ستونی دیگر بدست آورده ودرژوئن 1866 دو کتیبه دیگر در سرپیوم SERAPIOMM وشلوف الترا به فرزندش دستور داد این کانال را پاک و لاروبی کنند.

ترعه ای نیز که خشایارشاه در دامنه کوه اتس ATTOS کرانه بحر الجزایر حفر کرد ، بنوبه خود یکی از کارهای برجسته ومهم مهندسی قرن پنجم پیش از میلاد بوده است.شبه جزیره اتس شرقی ترین نقطه شبه جزیره کالسیدیس KALEIDICE است وترعه خشایار شاه در راس آن از شمال به جنوب قرار گرفته و در همین کوه است که زمان بوزانتی صومعه ای ساخته شده وجنبه تقدس پیدا نموده است.

چون کشتیرانی در این شبه جزیره پر مخاطره بود ، خشایارشاه هنگام لشکرکشی به یونان برای حفظ ناوگان خود دستور حفر این ترعه را داد و بر حسب نوشته مورخین حفر آن سه سال بطول انجامید . طول ترعه درحدود 2200 متر وعرض آن 90 متر وعمق آن ازدو تا هشت متر بوده است وبطوریکه نوشته اند آثار آن چندی پیش کاملاً مشهود بوده است وبازمانده آنرا پرولاکا PROULAKA می نامند.

مهندس سازنده این کانال ارتاخه ARTAKHO از نجیبان هخامنشی و بر حسب گفته هرودت ، این سردار نامی پارسی ازحیث اندام از تمام پارسیها بلندتر بوده و اندازه قد او به پنج ذرع و چهارانگشت کم می رسیده است و صدائی بسیار رسا داشته و مرگ او بر خشایارشاه بسیار گران و ناگوار آمده است ، چنانکه امر کرده جنازه وی را با تشریفات وشکوه فراوانی دفن کنند ، نزدیک این ترعه برجستگی قبر مانندی است که تصور کرده اند شاید بقایای قبر ارتاخه باشد که به امر خشایارشاه همانجا دفن شده است.

مورخان وصاحب نظران حفر این ترعه را که متاسفانه تا کنون کمتر در باره آن صحبت شده است ، یکی از کارهای مهندسی برجسته قرن پنجم قبل از میلاد میدانند . در اطراف شبه جزیره کوهستانی اتوس ATHOUS که ترعه در آن حفر شده کشتیرانی به اندازه ای خطرناک است که جان دریانوردان را به مخاطره می افکند . لذا آن پادشاه بزرگ برای تآمین سلامت ناوگان خود فرمان داد این ترعه را حفر کنند ، هرودوت جزئیات این اقدام بزرگ راشرح داده ونوشته است :

دو نفر ایرانی بنام بوبارس BOBARS پسر مکابازوس MEJABAZOوارتاخایس ARTACHAIES پسر ارتایوس ARTAIOS مامور انجام این کار شدند . ارتاخایس نزد شاهنشاه مقرب ترین نزدیکان بود و نیز چنانکه اشاره شد بلندترین ایرانی (به ارتفاع هشت پا)به شمار می رفت . اما او ضمن انجام کار ویا کمی پس از آن در گذشت و شاه و ارتش برای او مراسم سوگواری برپا کردند و تشیع جنازه ودفن او با شکوه تمام انجام شد . بنا به گفته هرودوت طول این برزخ 2500 یارد است و آثار آن را هنوز می توان دید , یا صد سال پیش [زمان نوشتن تاریخ هرودوت ] می توانسته اند ببینند این ترعه از یک رشته حوضچه هایی تشکیل می شده که از دوتا هشت پا عمق و از شصت تا نود پا پهنا داشته اند ، و آنرا در میان بستری از سنگهای شنی و آهکی عهد سوم حفر کرده بودند ، وبه احتمال قوی در عمیق ترین نقطه پیش از شصت پا باسطح طبیعی زمین فاصله نداشته است واین سطح خاک در بلندترین نقطه ارتعاش از سطح دریا زیادتر از پنجاه پا نیست . دونویسنده دیگر ولزWELLES و هو hOW معتقدند که عمل حفاری نسبتاً آسان بوده است وبنابراین مقایسه ایکه استین ASTIN از این ترعه با ترعهء کورنیست که در آن به طول یک میل مسیر سنگی است و زمین دویست وپنجاه وپنج پا از سطح دریا ارتفاع دارد بعمل آورده گمراه کننده است . باز مانده این ترعه را امروز Provulak می نامند (مشق ازکلمه (PROAULAX برای اینکه بین کانال وترعه حفاری شده خشایارشاه وترعه ای که نخو Necho در سال 609 حفرکرده ، اشتباهی روی ندهد ، ناچار به توضیح مختصری دراین باره هستیم :
((نخو )) فرزند ((پسافنیک )) در609 قبل از میلاد ، به جای پدر به سلطنت بیست و پنجمین سلسله سلاطین مصر(یا سلسله حبشی)رسید . نخستین اقدامی که به او نسبت می دهند حفرترعه ای است که رود نیل را به بحر احمر متصل می ساخت . قبلاً ((..در دوره سلطنت میانه مصر(1788-216 ) ترعه ای میان بوباستیس
Bubastis واقع در یکی از شاخه های نیل ودریاچه تمساح حفر شده بود ، نخو دوباره به حفر این ترعه پرداخت و آنرا تا دریاچه تلخ وخلیج سوئز (بحرالقلزم )امتداد داد ، عرض این ترعه به اندازه ای بود که دوکشتی که هر یک سه ردیف پاروزن داشتند با راحتی از آن می گذشتنند وطول آن از بوباستیس تا دریا چهار روز راه بود ....) هرودوت که بیشتر اطلاعات ما در این زمینه از کتاب اوست نقل می کند که ((000ر120 نفر مصری بر سر این کار تلف شدند و پیش از آنکه کارترعه تمام شود و عمل حفاری متوقف گردید . بروایت هرودوت متوقف ماندن کار آن بود که کاهنان خبر حادثه بدی را که از طرف بربریان پیش خواهد آمد به پادشاه رسانیدند ، بروایت دیودوردس سیسیلی (2-1 ق.م ) علت متوقف ماندن کار آن بود که مهندسان ((نخو)) دریافتند که سطح احمر بلندتر از دلتای نیل است واین ترس پیش آمد که مبادا طوفان آب شور تمام مصر را فرا گیرد وشاید هم دلیلی قطعی پیش آمدن مشکلات فنی وزیاد شدن هزینه ومصارف کار بوده باشد . این ترعه را صد سال بعد داریوش کبیر(پادشاه ایران ومصر 586-521 ) به اتمام رسانید , ولی این افتخار برای ((نخو)) باقی است که به ضرورت چنین راهی میان بحر احمر ومدیترانه پی برده بود, واگر فرصت آنرا یافته بود که این کار بزرگ را به پایان رساند بی اندازه مایه آبادانی و ترقی کشور خویش می شد ولی افسوس که نتوانست چنین کند . وبر سر این کار و آزمندی ، همسایگان خویش را بر انگیخت وجان خود را در آن راه از دست داد.

به وجود آوردن سازمان های دایمی

یکی از سازمان هایی که در دوره داریوش به وجود آمد و در ادوار بعد از بین رفت سازمان سربازگیری و به اصطلاح امروز نظام وظیفه بود.

چند تن از مورخین موثق دنیای قدیم مانند سوئتون و کتزیاس و خانتوس نوشته اند که نظام وظیفه را داریوش برقرار کرد و در دوره سلطنت وی و پسرش خشایارشا، پسران اشراف و طبقات دیگر بدون استثنا وارد خدمت سربازی می شدند و فنون جنگ را فرا می گرفتند و بعد از مدتی معین از خدمت مرخص می شدند و جزء نیروی ذخیره محسوب می گردیدند.

سازمان دیگری که از طرف داریوش به وجود آمد سازمان آب بود که رییس آن را « او- تر» می خواندند که از دو کلمه «او» یعنی آب و «تر» یعنی دار تشکیل می شود و «اوتر» به زبان امروزی می شود آبدار و آبدار بر قنات های کشور و سدهایی که مقابل رودخانه ها بسته شده بود (از جمله در خوزستان) نظارت داشت. آن سدها بعد از سلاطین هخامنشی از گل و لای پر شد و از استفاده افتاد و موضوع تامین آب برای کشاورزی ایران که در آغاز در دوره کوروش مورد توجه قرار گرفت در دوره داریوش همچنان مورد توجه بود و او خوب می دانست تا آنجا که مقدور باشد باید برای ایران آب فراهم کرد تا کشاورزی وسعت به هم برساند، زیرا در دوره داریوش ایران در عصر کم آبی قرار گرفته بود.

متخصصین هواشناسی جهان، آسیای میانه از جمله کشور کنونی ایران را از لحاظ کمی یا زیادی آب مطیع دوره های هفتصد ساله می دانند و می گویند مدت هفتصد سال آب در آسیای میانه به مناسبت کمی بارندگی کم می شود و هفتصد سال دیگر به علت افزایش بارندگی، آب رو به افزایش می گذارد.

چون دوره سلطنت داریوش در عصری بوده که آب در ایران به مناسبت کمی بارندگی زیاد نبود، وی سازمان دایمی آب را به وجود آورد و آن سازمان تا پایان سلطنت هخامنشیان وجود داشت.

سازمان دایمی دیگر که از طرف داریوش تاسیس شد سازمان جاده سازی به شمار می آید.

مورخین مغرب زمین ساختن جاده های شوسه را که زیر آنها سنگ گذاشته باشند از اختراعات رومی ها می دانند، در حالی که بانی آن جاده ها داریوش بود و دویست و پنجاه سال بعد از داریوش اولین جاده شوسه که زیر آن سنگ گذاشته بودند در روم ساخته شد.

داریوش می دانست که امپراطوری وسیع ایران احتیاج به راه های ارتباطی دارد و هر قدر کشاورزی و بازرگانی توسعه به هم می رسانند باید جاده های جدید به وجود آورد و در همان حال جاده های قدیم را نگاه داشت تا از بین نرود. پادشاه ایران می فهمید که با اقدامات موقتی نمی توان جاده ها را احداث کرد و آنها را دایم مرمت نمود و باید یک سازمان دایمی وجود داشته باشد که پیوسته جاده های جدید بسازد و جاده های ساخته شده را مرمت کند.

بعد از این که سازمان جاده سازی و مرمت راه ها به وجود آمد، رییس آن به نام «راهدار» همواره یکی از بزرگان ایران بود و آن سازمان تا پایان دروه هخامنشی وجود داشت و حیرت می کنیم اگر بشنویم «اسکندر» وارد ایران شد – با اینکه آن موقع دوره انحطاط ایران بود- یکصد هزار نفر در سازمان جاده سازی ایران (البته ایران بزرگ آن عهد) کار می کردند و این را استرابون منشی اسکندر در کتاب خود نوشته است.

سازمان دایمی دیگر که از طرف داریوش به وجود آمد و تا پایان سلطنت هخامنشیان باقی بود به اصطلاح امروز پست و تلگراف و به اصطلاح قدیم چاپارخانه و برج های علایم بوده است.

در طول جاده های ایران هر سه فرسنگ یک چاپارخانه بود و در هر چاپارخانه، همواره یک عده اسب و استر، برای کرایه دادن به مسافرین راه یا برای حمل ارابه ها وجود داشت و به مناسبت وجود آن چاپارخانه ها  مرسوله های پستی با سرعت از یک شهر به شهر دیگر می رسید و مردم هم به سرعت مسافرت می کردند.

علاوه بر چاپارخانه، داریوش سازمانی چون سازمان تلگراف امروزی به وجود آورده بود و برج هایی می ساختند و از بالای برج ها، در روز به وسیله علایم و در شب به وسیله چراغ، مخابره می کردند. بعد از اینکه دوره تجدد در اروپا آغاز شد و کتب مورخین یونانی راجع به ایران در دسترس اروپاییان قرار گرفت و آنها فهمیدند که در ایران قدیم، به وسیله علایم چراغ، از بالای برج ها مخابره می کردند، یک نوع تلگراف به اسم مخترع آن « چاپ » در اروپا متدوال شد که تقلید از برج های مخابره دوره هخامنشی بود.

از نوشته مورخین یونانی می فهمیم که داریوش برای مخابرات از کبوتر هم استفاده می کرده ولی کمتر از کبوتر نامه بر استفاده می شده است. چون علاوه بر اینکه استفاده از کبوتر نامه بر، یک طرفی است و کبوتر فقط می تواند به سوی آشیان خود پرواز کند و قادر نیست از آنجا به سوی مبدا مراجعت نماید، هنگام شب هم کبوتر نامه بر قادر به پرواز نمی باشد، لذا نمی توانستند مطالب مفصل را به وسیله کبوتر بفرستند ولو روی کاغذ پاپی روس مصری بنویسند.

در ایران نامه ها روی تیماج نوشته می شدو یک نامه مفصل به مناسبت طول و عرض تیماج، آن قدر بزرگ می گردید که نمی توانستند آن را به پای کبوتر ببندند. پاپی روس مصری هم در هوای بارانی طوری رطوبت را جذب می کرد که خط آن محو می گردید. این بود که داریوش به تلگراف بیش از کبوتر قاصد اعتقاد داشت چون در تمام فصول سال، و روز و شب می توانستند از تلگراف استفاده نمایند.

یکی دیگر از سازمان های کشوری و دایمی داریوش، سازمان ثبت املاک است که همه تصور می نمایند از سازمان های جدید می باشد. قبل از داریوش در ایران ثبت املاک بی سابقه است.

در مصر از سلسله چهارم سلاطین آن کشور، یعنی از روی تخمین از سه هزار و پانصد سال قبل از میلاد مسیح ثبت املاک وجود داشته و ثبت املاک و هنسه به هم مربوط بوده است.

مهندسین مصری اراضی کشاورزی را به دقت اندازه می گرفتند و شکل آن را از لحاظ این که مربع یا لوزی و غیره است تعیین می نمودند و مساحت اراضی کشاورزی را از روی واحد مقیاس طول مصری(ذرع) معین می کردند و تمام آنها را با خط تصویری روی دو قطعه سفال مخصوص می نوشتند و یکی از آن سفال ها را به صاحب زمین می دادند که در واقع سند مالکیت او بود وسفال دیگر را در ثبت اسناد محلی ظبط می نمودند.

بعد از آنکه مصری ها با گیاه «پاپی روس» کاغذ ساختند سند مالکیت روی کاغذ نوشته می شد و عین آن سند روی یک طومار به ثبت می رسید و وقتی یک زارع زندگی را بدرود می گفت زمین او به وارث یا ورثه اش می رسید بدون این که کسی بتواند نسبت به آن زمین ادعایی بکند. فقط در سند مالکیت اسم صاحب زمین عوض می شد و به همان شکل در طومار به ثبت می رسید.

طوری ثبت املاک در مصر فایده بخشید که هزارها سال بعد از این که ثبت املاک در مصر متداول شد، هرودوت نوشته است که در مصر دعوی ارضی وجود ندارد و کسی برای این که زمین خود را از غاصب بگیرد نزد قاضی نمی رود و پادشاه ایران که مدتی در مصر به سر برده بود و در آنجا فایده ثبت املاک را دید تصمیم گرفت که آن روش را در ایران متداول نماید.

امروز در موزه های انگلستان و فرانسه اسنادی از ثبت املاک مصری هست مسبوق به هزار و پانصد سال قبل از میلاد مسیح و اسناد مزبور طوری تنظیم شده که یک صاحب منصب ثبت اسناد نمی تواند به آن ایراد بگیرد و علاوه بر تحدید حدود زمین ومساحت آن و ذکر اسم و رسم مالک و ذکر نام همسایگان، دارای تاریخ و حتی شماره ردیف نیز هست.

در هر حال داریوش تصمیم گرفت که روش ثبت املاک را در ایران متداول کند و آنچه او را وادار به این کار کرد این بود که در سال دهم سلطنت مقداری از اراضی را برای این که آباد بشود، به زارعین بی بضاعت بخشید و برای این که بعد از مرگ وی اقویا نتوانند آن اراضی را از دست زارعین بیرون بیاورند، دستور ثبت اراضی مزبور را به همان روش که در مصر متداول بود صادر کرد. کتزیاس که این موضوع را ذکر می کند می گوید دیگر اقویا نمی توانستند نسبت به زمین زارعین ادعا داشته باشند برای این که زمین هر زارع معلوم بود و او قباله مالک بودن آن زمین را در دست داشت.

برقراری نظام وظیفه ، توزیع آب بین کشاورزان و ایجاد سازمان ثبت املاک مستلزم این بود که آمار وجود داشته باشد تا این که بدانند شماره مردان و زنان و وسعت زمین های کشاورزی چقدر است.

سوئه تون مورخ معروف می گوید در دوره داریوش و خشایارشا، حتی آمار دام کشور ایران هم در دسترس بود و در هر سال می دانشتند چقدر اسب و گاو در ایران وجود دارد.


 


-1رسم افزودن پنج روز به آخرین ماه سال، هنوز در ایران از بین نرفته و در بعضی از نقاط مازندران سالخوردگان آخرین ماه هر سال را سی و پنج روز حساب می کنند با این تفاوت که سال آنها دوازده ماه دارد که یازده ماه آن هر یک دارای سی روز است و ماه آخر دارای سی و پنج روز است.

۲-همین است دلیل کسانی که می گویند زردشت پیغمبر ایرانی در مشرق یا شمال ایران(شمال خراسان) متولد شد یا در آنجا نشو و نما کرد و به همین جهت اوستا به زبان باختری نوشته شد و باختر در اینجا یعنی شمال.


 

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 03:38 ب.ظ

سلام دوست عزیز وبلاگ باهالی داری امیدوارم موفق بشی.اگر مایلی تبادل لینک کنیم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد